اشعار غم های زینب(س)

  زبانحال

من زینبم قلبم کتاب درد و غم هاست
من زینبم چشمم ز اشک غم چو دریاست

ای اشک داران، صاحبان سوز سینه
من بارها مردم، بپرسید از مدینه

وقتی که همچون لاله پرپر می شدم من
وقتی عصای دست مادر می شدم من

وقتی که آن گل بر کف صد خار افتاد
وقتی که دیدم دست او از کار افتاد

وقتی که دیدم در بروی غم گشودست
وقتی که دیدم گوشه ی چشمش کبود است

وقتی که دیدم مادرم رویش گرفته
وقتی که بادستش به پهلویش گرفته

وقتی که اسما روی مادر آب می ریخت
وقتی که باب روی مادر خاک می ریخت

وقتی که رفتم کربلا با قلب صد چاک
وقتی که دیدم جان من افتاده بر خاک


اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 .................................................  

خاطرات زینب

حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود
هر کس حسینی می شود با نام من شیدا شود

من زینبم دخت علی آئینه زهرا منم
پیغمبر پیغمبران مجموعه ی غمها منم

من چشم خود وا کرد ه ام از ابتدا سوی بلا
از بهر اهل دل رسد از نام من بوی بلا

گرچه نیم از چهارده معصوم امّا اطهرم
از بعد آنان از همه پیمغبران هم برترم

شاگرد درس عصمت زهرای اطهر بوده ام
آئینه جمع فضائل بهر حیدر بود ه ام

داغ پیمبر دید ه ام و از داغ او دلخون شدم
همراه اشک مادرم گریان شدم محزون شدم

دیدم تنش روی زمین مانده است و امت غافلند
تا اینکه غصب حق کنند از پیروان با طلند

دیدم به سمت اهل نار افتاده هیزمهای کین
دیدم زبانه می کشد آتش به روی باب دین

همراه مادر بود ه ام با او در آتش آمدم
از بهر حفظ مادرم خود را به آتش می زدم

مادر برای حفظ دین می سوخت بین شعله ها
درس فداکاری به من آموخت بین شعله ها

با چشم خود دیدم چسان فضه مددکاری نمود
یک دُرِ خون آلود ه را از زیر دست و پا ربود

دیدم که مادر پشت در افتاده پر پر می زند
گر چه میان خون بود فریاد حیدر می زند

با صورت نیلی شده با پهلویِ غرقه  بخون
با سینه ای زخمی شده از باب خانه زد برون

دامان بابا را گرفت اما  عدو نامرد بود
سنگینی تیغ و غلاف از دست او طاقت ربود

دستش ز کار افتد وشد در کوچه ها نقش زمین
از این زمین خوردن شده حیدر امیرالمومنین

خلّوُ ابْنُ عمّی ناله اش در لحظه ای دشوار بود
تنها در آنجا مادرم با حیدر کرار بود

گفتا اگر نفرین کنم بر پا قیامت می شود
جانم فدای ماندن امر امامت می شود

بابای من پیغام داد ای دخت طاها صبر کن
جان علی نفرین مکن با ظلم اعدا صبر کن

آری دو صد کرب و بلا من در مدینه دیده ام
من ریشه ی هر زخم را در زخم سینه دیده ا م

در کوفه رفتم صورتی غرقاب خون شد قاتلم
دیدم سر بشکسته ی بابا و پر خون شد دلم

دیدم که او را مثل مادر نیمه ی شب می برند
مولای عالم را غریب از پیش زینب می برند

از بعد او دیدم حسن رزمش شده زخم زبان
نی از عدو محنت کشید او زخم دید از شیعیان

در خانه اش ایمن نبود بیرون خانه جا نداشت
یک پا رکاب و همنفس سوگند بر زهرا نداشت

گر چه دلش از کودکی پر آتش و صد پاره بود
اما چه گویم زهر کین چه با گل زهرا نمود

گفت  بیا ای خواهرم طشتی بیاور در برم
پاره جگرها را ببین اینهاست نذر مادرم

با لخته های خون او من انس دارم ای خدا 
از غصه تشییع او من بیقرارم ای خدا

عباس آن روح ادب با من نگفت آخر چه شد
با من نگفت از تیر کین تابوت با پیکر چه شد

من در تمام درد ها بسیار کردم شور و شین
اما دلم خوش بود دارم دلبری مثل حسین

این دل خوشی را عاقبت دست خدا از من گرفت
دارو ندارو هستییم را کربلا از من گرفت

بعد علی اکبر که شد صد پاره جسم اطهرش
دیدم به زیر سم اسب افتاده قاسم پیکرش

دیدم علمدار حسین مشکش تهی از آب شد
تا تیر بر چشمش نشست چشم فلک بی تاب شد

دیدم علم  افتاده و بشکسته پشت دلبرم
دیدم پس از سقا شده غارت تمامی حرم

دیدم سه شعبه تیر را اندر کمان حرمله
دیدم گلوی کودکی گشته نشان حرمله

من در وداع آخرین دادم به دست دلبرم 
پیراهن کهنه که بود از دستباف مادرم

لبهای او خشکیده و پیشانی اش بشکسته بود
در قتلگاه دیدم عدو بر سینه اش بنشسته بود

دیدم اشاره می کند برگرد زینب در حرم
جان می دهی گر بنگری در پنجه ای موی سرم

من از حرم تا قتلگاه سعی و صفایی کرده ام
بعد از حسین در کربلا بالله خدایی کرده ام

شام غریبان دیده ام بازار کوفه دیده ام
از دیدن راس حسین برنیزه ها رنجید هام

آنچه مرا بی صبر کرد بزم شراب شام بود
آنجا که باشد مقتلم کنج خراب شام بود

 جواد حیدری


.................................................


درد دل

به روي دل، غم و داغ تورا گذاشته ام
به روي شانه ي خود كربلا گذاشته ام

براي آنكه مرا غُصه ي تو پير كند
به روي كُلِّ جوانيم پا گذاشته ام

براي آنكه بگويم هنوز فكر توام
ببين كه پيرهنت را كجا گذاشته ام
 
شكسته تر شده اين دل،دل بدون حسين
شكسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام

اگر بناست ببيني مرا بيا گودال
گه خويش را لب گودال جا گذاشته ام

هنوز خون گلوي تو رنگ موي من است
گمان مبر كه به مويم حنا گذاشته ام

نشد اگرچه تنت را كفن كنم اما
هنوز هم كفنت را سوا گذاشته ام

علي اكبر لطيفيان

.................................................

گریه می کنیم

امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم
همراه سیِّد الشُّهداء  گریه می کنیم
صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم
از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم

مثل تمامی علما گریه می کنیم
آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم

امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم
گریه کن مصیبت و غمهای خواهرم
شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم
مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم

راوی قصِّه های غریبی دلبرم
هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم

در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب
جان دادن شبیه تو شیرینتر از رطب
از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب
یکسال و نیم زندگی بی تو  العجب

کردم شکایت از غم هجران تو به رب
با حق به یاد فاصله ها گریه می کنیم

یکسال و نیم  درد جدایی کشیده ام
حالا ببین چگونه کنارت رسیده ام
هرگز عجیب نیست اگر قدخمیده ام
آخر به روی نیزه  سر یار دیده ام

چوبی به لب نشست و لبم را گــَزیده ام
ای زینبی بدان که کجا گریه می کنیم؟!

جایی که از حسین بخوانیم کربلاست
مهمان روضه ی غم گودال تو خداست
دارم یقین که مادر ارباب پیش ماست
همراه دخترش شده تب دار نینواست

شیب الخضیب غصِّه ی زهرا و مرتضاست
آهی کشید مادر و ما گریه می کنیم

آهی کشید و زیر لبش گفت یا حسین
دیدم که می زنی گل من دست و پا حسین
دشمن سر تو برده روی نیزه ها حسین
زینب کجا و بزم حرامی کجا؟ حسین

چوب است مزد قاری قرآن ما حسین
ما تا ظهور عدل و صفا گریه می کنیم

حسين ايماني

.................................................


وصف زینب

چشمان تو ادامه ی دریای کربلا
زینب شدی و زینت بابای کربلا

با خطبه هات مثل علی میشوی ولی
با گریه هات حضرت زهرای کربلا

ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه
ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا

دیروز اگر نبود دم آتشین تو
بیهوده بود قصه ی فردای کربلا
 

وقت قنوت نافله های شبانه ات
شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا

دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد
در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا

بانوی آب و آینه بانوی آسمان
اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان :

هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده
اشک نگاه آخر من بی ثمر شده

با یاد پاره های تنت گریه میکنم
با آه سینه ام جگرم شعله ور شده

این بازوی سپر شده ام را شکسته اند
حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده

حتی توان سینه زدن هم نمانده است
این بازوی شکسته عجب درد سر شده

بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت
یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده

با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین
زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده

بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین
عمداً مرا زدند کنار تنت حسین

گودال بود و غربت بی انتهای من
شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من

از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود
جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من

یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند ؟
بر روی حنجر تو برادر به جای من

یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت
یک کعب نی رسید به داد صدای من

پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ؟
یا اشتباه میکند این چشم های من

با تازیانه ها بدنم خوب آشناست
من را زدند پیش تو ای آشنای من

دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند
مانند مادر تو مرا بی هوا زدند



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادتروز عاشورا

برچسب‌ها: اشعار غم های زینب(س)
[ 3 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد